به مناسبت انتشار جلد اوّل تفسیر «مجمع البیان»اثر دانشمند بزرگ شیعه امامیّه علاّمه طبرسی از سوی«دار التقریب»، در بخش مربوط به تفسیر این شماره، مقدّمه زیبایی را میآوریم که استاد والامقام«شیخ محمود شلتوت»بر این کتاب نگاشته است.
«...آستین همّت بالا زدم و نهایت جدّ و جهد را به کار بستم و دیده بیدار داشتم و اندیشه به زحمت افکندم و بسیار تفکّر و تفاسیر گوناگون را در پیش رو نهادم و از خداوند سبحان توفیق و تیسیر طلبیدم و نگارش کتابی را آغاز کردم که در نهایت فشردگی و پیراستگی و حسن نظم و ترتیب است و حاوی انواع و اقسام دانش تفسیر است و درّ و گوهرهایی اعمّ از علم قرائت، اعراب و لغت، پیچیدگیها و مشکلات، معانی و جوانب، نزول و اخبار، قصص و آثار، حدود و احکام و حلال و حرام در بردارد و از خدشههایی که مبطلان آن مطرح کردهاند سخن گفتهام و سخنانی را آوردهام که تنها اصحاب ما«رضی اللّه عنهم»متعرّض آن شدهاند و استدلالات بسیاری را در صحّت اعتقادات خود اعمّ از اصول و فروع و معقول و منقول به گونهای معتدل و مختصر و بالاتر از ایجاز و پایینتر از تفصیل در بردارد؛زیرا اندیشههای عصر حاضر اب تحمتّل سنگینی علوم فراوان را ندارد و از تلاش در میادین مسابقات بزرگ ناتوان است زیرا از علما تنها نامی باقیمانده و از علوم تنها رمقی.
من در آغاز هر سوره، مکّی یا مدنی بودن آن را آوردهام و سپس اختلاف در تعداد آیات را یادآور شدهام و سپس فضیلت تلاوت آن را بیان داشتهام و بعد از آن اختلاف قراءات را معترضّ شدهام و سپس علل و استدلالات را آوردهام و بعد از آن عربی بودن واژهها را یادآور شدهام و بعد به ذکر اعراب و مشکلات و بعد از آن به اسباب نزول و به دنبال آن به معانی و احکام و تأویلات و قصص و ذکر جهات و درپی آن به ذکر نظم آیات پرداختهام؛با در نظر گرفتن آنکه در عربی بودن آیات نکات درخشنده آن را یادآور شدهام و در اعراب آن هرگونه دلیل روشنی را آوردهام و در معانی آن هرگونه سخن استوار و در مشکلات آن هر برهان مبیّنی را ذکر کردهام و آن-به حمد خدا- برای ادیب تکیهگاه؛و برای نحوی توشه راه؛و برای مقری بصیرت؛و برای متعبّد ذخیره؛و برای متکلّم حجّت؛و برای محدّث نشانه راه؛و برای فقیه هدایت و دلالت؛و برای واعظ ابزار و وسیله است».
با این عبارات توصیفگر و روشنگر، امام سعید، امین الاسلام«ابو علی فضل بن حسن طبرسی» کتاب ارزشمند خود را که در میان کتب جامع تفسیر تافتهای است جدا بافته معرفی میکند.من در توصیف این کتاب و بیان شیوه آن بهتر از این عبارات ندیدم؛لذا تصمیم گرفتم میدان را برای این عبارات باز کنم و آن را نخستین جملاتی قرار دهم که خواننده آن را مطالعه میکند و این امر صورت نگرفت مگر پس از آنکه جایجای این تفسیر را از نظر گذراندم و حقیقت آن را در مواضع بسیاری که قدمها میلغزند و اندیشهها راه گم میکنند و قلمها با تنگنا روبرو میشوند آزمودم و آن را چنان یافتم که صاحبش توصیف کرده است و دانستم در آنچه که در این تفسیر وجود ندارد زیادهگویی نکرده و جز آنچه را که استیفا نکرده برنشمرده است.
گفتم که این کتاب در میان کتب تفسیر، تافتهای است جدابافته، زیرا با در نظر گرفتن وسعت مباحث و عمق و تنوّع این مباحث از چنان خصوصیّتی در تربیت و تنظیم و هماهنگی و پیراستگی برخوردار است که در میان کتب تفسیر پیش از آن، نظیری برایش یافت نشده و در میان کتب تفسیر پس از آن نیز تقریبا نظیری ندارد.
نخستین کتب تفسیر تا آنجا که ما میدانیم روایات و آراء را در مسائل مختلف جمع کردهاند و هنگام سخن از آیات، آن را به گونهای درهم به کار میگرفتهاند و گاهی فنّی با فنّ دیگر درهم میآمیختهاند به گونهای که خواننده پیوسته خود را به دشواری میافکنده تا با گزینشهایی از اینجا و آنجا مسال موردنظرش را گردآورد و بدین تربیت مسائل پراکنده برای او در یکجا گرد آید و گاهی نیز توجّه آن تفسیر را به برخی مسائل روشن ملالآور مییابد چنانکه گاهی نیز در پارهای تفاسیر آنقدر کوتاهی میشود که موجب خلل میگردد.امّا مفسّرانی که پس از این تفسیر به صحنه آمدهاند اگرچه برخی از آنها مشروحا سخن گفتهاند و به تحقیق و تهذیب و تفصیل و تبویت پرداختهاند، ولی در میان آنها اندکند کسانی که با این حال جوّ قرآنی را در تفسیر خود حفظ کنند جوّی که خواننده احساس میکند باوجود آن در محدوهای گام برمیدارد که با کتاب خدا پیوندی استوار دارد و خدمت بحقّ قرآن نیز چنین اقتضا دارد، خدمتی بیهیچ ابهام و بدون در نظر گرفتن آراء شخصی.
ولی این کتاب در میان کتابهای جامع تفسیر، نخستین و کاملترین تألیفی است که توانسته است مباحث غنی و پژوهشهای عمیق و جستجوهای جانفرسا را با اموری گردآورد که از آن جمله است:نظم منحصر به فرد که بر تقسیم و تنظیم تکیه دارد و نیز محافظت بر ویژگیهای تفسیر قرآن و در نظر داشتن اینکه هدف از آن خدمت به قرآن است نه خدمت زباندانان و فقها به قرآن و نه پیاده کردن آیات قرآن براساس نحو سیبویه یا بلاغت عبد القاهر جرجانی یا فلسفه یونان و روم و نه حکم بر قرآن به وسیله مذاهبی که خود باید تابع حکم قرآن باشند.
از مزایای این نظم آن است که خواننده هرچه میخواهد مستقیما مییابد، کسی که درپی لغت است به بخش مخصوص آن مراجعه میکند و کسی که خواهان بحث نحوی باشد به آن روی میآورد و کسی که میخواهد قرائتها را براساس روایت یا دلیل و حجّت بشناسد به بحث مخصوص آن در هر آیه مراجعه میکند و آن را حاضر و آماده مییابد و به همین ترتیب....
بدون تردید این تفسیر کسانی را که به پژوهشهای قرآنی میپردازند کاملا به این علم نزدیک میکند، بویژه در عصر حاضر که مهمترین عوامل بازدارنده برای تحصیلکردهها پیرامون کتابهای تفسیر مشکلاتی است که در آن میبینند و دشواری و خستگی و مشقّاتی که مانع میشود با صبر و تلاش این علم را پیگیرند.
این بود مزّیت نظم این کتاب در کنار مزایای علمی و فکری آن.
در کار تألیف دو شیوه علمی وجود دارد:
یکی آنکه مؤلّف با نظرات و نتایج تحقیقات و تلاشهای فکری خود به استقبال خوانندگان میرود و این شیوه را هدف و غایت خود میداند و در این راه دادسخن میدهد و در این میدان گام برمیدارد بدون آنکه از آن رویگرداند یا در برابر خواننده راهی دیگر قرار دهد.این شیوه جایگاههایی دارد که بدان توجّه میشود؛از جمله این جایگاهها آن است که مخاطب مؤلّف از این کتاب پیروان مذهبی معیّن باشد که در این صورت بر اوست تا موافقت خود و آنها را براساس اصول و قواعد آن مذهب در نظر بگیرد و آنها را بر این مبنا مورد خطاب قرار دهد.
دوّم آنکه مؤلّف مخاطب کتاب خود را همه خوانندگان بداند نه خوانندهای که تنها با مذهب او اشتراک دارد و همین او را وامیدارد که به بیان کلّی علم بپردازد، آن هم نه از نقطه نظر خاصّی.لذا در هر مورد علمی به ذکر آراء و ادّله میپردازد و باید پس از آن نظری را اخذ کند که نزد او ترجیح دارد.البّته پس از آنکه خوانندهاش را در آراء و ارائه نقطه نظرهای مختلف با خود شریک گرداند.
این شیوه مفیدتر است و به خدمت حق و اخلاص نسبت به علم نزدیکتر است و کتبی که بر این اساس تألیف یافتهاند به این نزدیکترند که کتب اسلامی فراگیری باشند که نه به نژادی اختصاص دارند و نه به طایفه و مذهب خاصّی.
ولی این نکته را باید یادآور شد که مؤلّفان در این شیوه با یکدیگر تفاوت دارند، برخی از آنها نسبت به این شیوه اخلاصی عمیق دارند و پیوسته ملازم حقّند، یک بار به مذهب خود توسّل میجویند و بار دیگر به مذهب دیگری و هرگاه مذاهب مختلف را ارائه میکنند این کار را با امانتداری و دقّت انجام میدهند تا آنجا که گویی پیروان این مذاهب هستند که سخن میگویند و خوانندگانشان مستقیما سخن آنان را میشنوند بدون آنکه مطلب خود را بپیچانند یا به تحریف سخن دیگران بپردازند، یا برای شانه خالی کردند پذیرش یک رأی و حمله بدان به بدگویی و عیبجویی اقدام کنند؛ولی اخلاص بعضی از آنها نسبت به علم از این حدّ پایینتر است که آن نیز درجاتی دارد و میتوان تعصّب علیه مذهب مخالف خود و نسبت دادن القاب زشت به آن را بدترین شکل آن به شمار آورد.برای مثال یک سنّی هنگام سخن از شیعیان لفظ«رافضی»را به کار میگیرد، با یک شیعی نسبت به فردی سنّی از کلمه«ناصبی»استفاده میکند، یا حتّی یک سنّی حنفی وقتی از یک سنّی شافعی سخن میگوید با کلمه«شونفعیّه»از او نام میبرد و به همین ترتیب؛ولی چنین کلمات زشتی نه از ضرورتهای اقامه حجّت است و نه از لوازم گفتگو به طریقه حسنه که قرآن حتّی در مورد مجادلهکنندگانی که اهل کتابند بدان سفارش کرده است.
صاحب تفسیر«مجمع البیان»تا حدّ بسیاری توانسته است اخلاص تفکّر علمی خود را بر عاطفه مذهبیاش غلبه دهد.شیخ طبرسی اگرچه به بیان نقطهنظرات اختصاصی شیعه در احکام و آراء مورد اختلاف اهتما میورزد به نحوی که گاه آثار عواطف مذهبی در آن پیداست، ولی در این عاطفه طریق افراط در پیش نمیگیرد و مخالفان خود و مذهب خود را مورد حمله قرار نمیدهد.واقعیّت آن است که ما باید به این شیوه تا آنجا که به اصول مذاهب و مسائل ریشهای آن مربوط میشود نگاهی آرام و با اغماض داشته باشیم، نگاهی همراه با پوزشطلبی و ارزیابی آنچه حقّ انسان مخالف را در دفاع از باورهای خود و آنچه بدان تمایل یافته ایجاب میکند؛زیرا منصفانه نیست عالمی مؤلّف و اهل بحث و درک را مکلّف کنیم که در مذهب و اندیشهای که بدان ایمان آورده موضعی سست اتّخاذ کند تا آنجا که پنداری هیچ اهمیّتی برای او ندارد و بر عقل و قلبش حکومت نمیکند.خواسته ما از کسانی که به بحث و تألیف و ارائه آراء مذاهب میپردازند و صاحب اندیشهاند آن است که منصف و مؤدّب در گفتار، و در میراث اسلامی امین، و در برادری ایمانی و علمی حریص باشند و گفتگوهایشان در پرتو این قاعده دینی باشد که نمایانگر روحیه اجتهاد همراه با انصاف و بصیرت است:«اگرچه مذهب من بر حقّ است ولی احتمال خطا نیز در آن هست؛و مذهب دیگران نیز اگرچه خطاست ولی احتمال صواب هم در آن وجود دارد».
ما گاهی شاهد آن هستیم که علاّمه طبرسی از کنار روایات مذهب خود میگذرد و غیر آن را ترجیح میدهد یا برمیگزیند.برای مثال در تفسیر آیه«اهدنا الصّراط المستقیم»میگوید:
«در معنای«صراط مستقیم»وجوهی گفته شده است:یکی آنکه مقصود کتاب خداست و آن از پیامبر اکرم(ص)و علی(ع)و ابن مسعود روایت شده است.دیگر آنکه مقصود اسلام است که این نیز از جابر و ابن عبّاس روایت شده است.سوّم آنکه مراد دین الهی است که جز آن از بندگان پذیرفته نمیشود؛این وجه از محمّد بن حنفیّه روایت شده است و بالاخره چهارم آنکه مقصود پیامبر اکرم(ص)و ائمّهای هستند که جانشین او میباشند، و این در اخبار ما روایت شده است؛ولی بهتر آن است که آیه را به عموم حمل کنیم تا همه این وجوه را در برگیرد زیرا «صراط مستقیم»همان دینی است که خداوند بدان امر کرده و آن عبارت است از توحید به عدل و ولایت کسی که اطاعتش را واجب شمرده و بدان امر کرده است».
ظاهرا در روایت اخیر که در روایات شیعه نیز وارد شده است مناسبترین روایات با عقیده شیعه درباره«ائمّه»میباشد و همان روایتی است که در اخبار آنان وارد شده است.ولی با این حال مؤلّف مجمع البیان آن را در آغاز ذکر نکرده و برای آن اولویّت بیشتری قائل نشده است، بلکه آن را به شکل روایی در کنار روایات دیگر آورده و سپس آیه را بر عموم حمل کرده است و چه استادانه است این سخن او:«و ولایت کسی را که اطاعتش را واجب شمرده»زیرا این عبارت نه با شیعیان ناسازگار است ونه با اهل سنّت؛زیرا هر مؤمنی به وجود کسی معتقد است که فرمانبری از او واجب میباشد که در پیشاپیش آنها پیامبر اکرم(ص)و اولو الامر قرار دارند.وجه استادی این سخن در آن است که علاّمه طبرسی در اینجا مسأله«ولایت»و«امامت»را از هم جدا نمیکند زیرا مقام مقتضی چنین امری نیست و عبارتی را بیان میدارد که مورد قبول همگان است و با هیچ طرز تفکّری ناسازگار نیست.
ولی با این حال علاّمه-رحمه اللّه تعالی-تا حدّی تحتتأثیر مسألهای قرار دارد که خوی و عادت جمهور مفسّران است، زیرا برای اسباب نزول اهمیّت خاصّی قائل میشوند، یعنی مسألهای که با ظهور فراگیر و جاودانه قرآن در تعاریض است، چون قرآن کریم با دقّت و محکمکاری کافی شامل همه مصادیقی است که آیات فرو فرستاده شده از سوی پروردگار متعال آنها را دربر میگیرد ولی چنانکه اشاره کردیم علاّمه طبرسی در این زمینه تنها نیست، بلکه این مسأله از پیشینیان به او رسیده است و آیندگان نیز در آن شرکت جستهاند.بدون تردید مقصود آنها چنانکه عوام میفهمند منحصر کردن آیات قرآن بر موارد نزول آن نیست زیرا ملاک-چنان که قاعده مقرّر نیز همین است- عموم لفظ است نه خصوص سبب نزول.
مؤلّف مجمع البیان فردی است پژوهشگر در علوم مختلف و تصانیف فراوانی دارد که تعداد آن به دهها جلد میرسد و از آن جمله کتبی میباشد که در زمینه تشیّع نگاشته است.
از مسائلی که توجّه انسان را به خود جلب میکند آن است که علاّمه طبرسی به تفسیر قرآن کریم عنایت خاصّی داشته، تا آنجا که تفسیر را بزرگترین اشتغال و مهمترین زمینه تلاش خویش قرار داده بود و چنانکه خود در مقدّمه کتابش میگوید این عنایت از گرایش روحی عمیقی برمیخاست که از روزگار جوانی و دوران طراوت زندگی در او جولان داشت.او بسیار مشتاق و مترقّب بود تا به اسلوب معیّنی که خود آن را توصیف کرده کتابی را در تفسیر گردآورد، وی این کار را هدف خود قرار داد تا آنکه خداوند این فرصت را به او داد و یاریش رساند در حالی که سنّ علاّمه از شصت تجاوز کرده و موهای سرش به سپیدی گراییده بود.شایان ذکر است که گرایشی در همه عمر با انسان باشد و نه تمایلات جوانی بتواند آن را از میان ببرد و نه موانع پیری و کهولت او را از این گرایش بازدارد و باز شایان توجّه آنکه چنین گرایشی در جان فردی چون علاّمه طبرسی ریشه دوانده که عمری طولانی را در اندیشه وسایل تحقّق بخشیدن به آن بوده و خود را برای آن آماده میکرده و به تجربیّات عقلی و وسایل علمی میپرداخته تا آنکه در دوران توانمندی علمی و استواری اندیشه و کمال بینش و فراوانی فرآوردههای فکری و در حالی که بر اوج کاخ علم و فهم و بیان ایستاده بود توانست آن را به انجام رساند.
مورّخان در شرح حال او امری شگفت را بیان کردهاند و آن اینکه وی کتاب «مجمع البیان»را در حالی تألیف کرد که مسائل ارزشمند تفسیر«التبیان»نوشته شیخ محمّد بن حسن بن علی طوسی را که پیش از او تألیف یافته بود در کتابش گردآورده بود، وی از تفسیر کشّاف زمخشری اطّلاعی نداشته است ولی چون از آن آگاهی یافت کتاب دیگری در تفسیر به رشته تحریر درآورد که آن را«الکافی الشّاف من کتاب الکشّاف»نام نهاد و چنان که از اسم آن پیداست، علاّمه مسائلی از تفسیر زمخشری را که بدان آگاهی یافته بود در این کتاب آورده است ولی قبلا با کشّاف آشنایی نداشت تا در نخستین کتاب خود مطالبی از آن را بیاورد.
مورّخان از کتاب دیگری نیز که پس از این نگاشته سخن به میان آوردهاند، وی این کتاب را «الوسیط»نامیده که در چهار جلد است و کتاب سوّمی به نام«الوجیز»که در یک یا دو جلد است.تمامی این کتابها در تفسیر قرآن کریم است که علامه آنها را پس از تفسیر بزرگش «مجمع البیان»نگاشته است.یکی از این کتابها معروف به«جوامع الجامع»است زیرا وی در آن نکات مهّم تبیان و مطالب اضافه کشّاف را جمع کرده است.
مایلم پیش از آنکه درباره مفهوم این کار علامه طبرسی-رحمه اللّه تعالی-سخن بگویم این خبر را محک بزنم تا صحّت و سقم آن را دریابم.این کار را از طریق رجوع به برخی مسائل مشترک میان«کشّاف»و«مجمع البیان»انجام میدهم تا مسأله در پرتو واقعیّت روشن شود، لذا به نخستین آیهای مراجعه کردم که گمان میرود این دو کتاب در آن اشتراک دارند و آن تفسیر این آیه است که:«انّ الّذین کفروا سواء علیهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم لایؤمنون ختم اللّه علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم» 1 .
علامه طبرسی در کتاب«مجمع البیان»از نظر معنای این آیه در دو مورد سخن گفته است:
اوّل:معنای«لا یؤمنون»و بیان عدم تعارض میان علم الهی و تکلیف؛زیرا علم، پدیده را چنانکه هست بررسی میکند ولی آن را به چیزی مجبور نمیکند.
دوّم:معنای«ختم اللّه علی قلوبهم»و بیان آراء مختلف در آن، وی چهار نظر را ذکر میکند و نظر چهارم را تأیید و با ذکر شواهد به تقویت آن میپردازد.در اینجا متن سخن علامه را در مورد نظر چهارم میآوریم و آن را با سخن زمخشری مقایسه میکنیم تا تفاوت میان آن دو روشن شود. طبرسی میگوید:«و چهارم آنکه خداوند کسی را که با این کلام نکوهش میفرماید چنین توصیف میکند که قلبش از نگریستن و استدلال ناتوان میباشد و لذا شرح صدر نیافته است و چنین فردی برخلاف کسی است که خداوند درباره او میفرماید:«افمن شرح اللّه صدره للاسلام فهو علی نور من ربّه» 2 و نظیر این فرموده خداوند است که:«ام علی قلوب اقفالها» 3 ، یا:«و قالوا قلوبنا غلف» 4 و یا«و قالوا قلوبنا فی اکنّة» 5 .آنچه این سخن را تقویت میکند آن است که کسی که بر قلبش مهر خورده باشد به سبب همین مهر، به کمفهمی در آنچه میشنود توصیف شده است؛ خداوند میفرماید:«بل طبع اللّه علیها بکفرهم فلا یؤمنون الا قلیلا» 6 و نیز میفرماید:«و طبع علی قلوبهم فهم لایفقهون» 7 ، و آن را این فرموده پروردگار روشن میکند که:«قل أرایتم ان اخذ اللّه سمعکم و ابصارکم و ختم علی قلوبکم» 8 ، و خداوند مهر نهادن بر دلها را با گرفتن گوش و چشم برابر آورده است و این خود دلیل آن است که مهر نهادن بر دل آن است که دل به گونهای شود که در راه برآورده کردن نیازهایی که به وسیله آن برطرف میشود از دل سود نجوید چنانکه با گرفتن گوش و چشم دیگر سودی از آن دو برنمیخیزد و تنگی قلب به آن است که گنجایش امور مورد نیاز اعمّ از نگریستن و استدلال را که حق و باطل را از هم جدا میسازد نداشته باشد و این مثل آن است که در توصیف مبالغهآمیز فردی ترسو گفته شود که وی قلب ندارد زیرا محلّ شجاعت قلب است، لذا اگر قلب که محلّ شجاعت است-اگر شجاعتی در میان باشد-وجود نداشته باشد به طریق اولی شجاعت نیز وجود نخواهد داشت.طرفه میگوید:
فالهبیت لافواد له
و الثبیت قلبه قیّمه 9
چنانکه انسان ترسو به بیدلی توصیف میشود یا مانند نی پنداشته میشود و یا موجودی توخالی به حساب میآید، به همین ترتیب کسی که پس از فراخوانده شدن به اسلام و اقامه حجّت بر او از پذیرش این آیین سرباز زند چنین توصیف شده است که بر قلب و وجودش مهر نهاده شده و سینهاش تنگ گشته و قلبش در پرده و پوشش قرار دارد و این از سخنان«ابو علی فارسی»است و خداوند فرموده:«ختم اللّه»یا«طبع اللّه»زیرا که آنها خداوند را عصیان کردند و لذا استعمال این لفظ جایز است چنانکه هنگامی که مردی شیفته زنی میشود میگویند:آن زن او را کشت، و حال آنکه آن زن به آن مرد صدمهای نزده است ولی ازاینرو چنین گفته شده که وی در عشق به آن زن به هلاکت کشانده شده است».
این بود عین سخنان طبرسی که مسائل زیر از آن به دست میآید:
1-شیخ طبرسی از کسانی است که«ختم»را حقیقت نمیداند و برای آن معنای مجازی قائل است.
2-وی برای بیان این مطلب از آیات مشابه این مورد در قرآن کریم و نیز از شعر و از سخن «ابو علی فارسی»یاری جسته و نیز از تعابیری کمک گرفته که در میان عربها شناخته شده که براساس آن فعل به چیزی نسبت داده شده که آن را انجام نداده بلکه به سبب آن چیز انجام یافته است، «ختم»به خدا نسبت داده شده است زیرا به معنایی که تفسیر شد ختم به سبب عصیان آنها در برابر خداست چنانکه گفته میشود فلان زن آن مرد را هلاک کرد و حال آنکه آن زن هلاکش نکرده بلکه آن مرد به سبب عشق به او به هلاکت کشیده شده است.
امام زمخشری در کتاب خود«الکشّاف»این موضوع را با تفصیل بیشتری بیان کرده است و مثالهایی از شعر و کلام عرب برای آن آورده و برخی از پرسشها را طرح و پاسخ داده است و با آنکه اندیشهای که زمخشری تأیید میکند همان اندیشهای است که علاّمه طبرسی نیز به تأیید آن میپردازد ولی سخن زمخشری گستردهتر و فراگیرتر و مثالهای شعری او در بیان مقصود، روشنتر میباشد و برداشت عربی او از این تعبیر بر پژوهشهای فنّی و بلاغی او استوار است که اصول آن در میان علما ثابت و مقرّر میباشد.اگر طبرسی از کتاب«کشّاف»آگاهی مییافت قطعا در تأیید نظر خود شیوه زمخشری را در عباراتی از آن و یا چکیدههای مطالبش را نقل میکرد ولی ما میان عبارات این دو کتاب جز در اندیشه، اشتراکی نمییابیم و مثالها و نوع ارائه و شیوه بحث این دو کتاب با یکدیگر تفاوت دارد.
در اینجا همانگونه که عین سخنان طبرسی را آوردیم به ذکر متن سخنان زمخشری میپردازیم و تأمل در عبارات طبرسی و زمخشری را در پرتو آنچه گفتیم به خوانندگان واگذار میکنیم و بدین ترتیب روشن خواهد شد که طبرسی به هنگام تألیف«مجمع البیان»قطعا «کشّاف»را ندیده است.
زمخشری میگوید:«اگر بگویی معنای مهر بر قلبها و گوشها و پوشاندن چشمها چیست؟ در پاسخ میگویم:نه مهر و نه پوشاندن، هیچیک حقیقت نیستند بلکه از باب مجازند و احتمال دارد از هر دو نوع مجاز یعنی استعاره و تمثیل باشند، امّا استعاره به اعتبار آنکه دلهایشان-چون از حق روی گردانده است و از پذیرفتن و باور بدان سرباز زده، حق در دلهایشان نفوذ نمیکند و به اعماق آن نمیرسد-و گوشهایشان-چون حق را طرد میکند و در توجّه بدان کندی میورزد و از شنیدنش کراهت دارد-چنان است که گویی با مهر محکم بسته شده است و چشمانشان-چون جلوههای آیات الهی را که به آنان عرضه شده و مانند چشمان عبرتپذیران بصیر نمیپذیرند و دلایل آورده شده را قبول نمیکند-چنان است که گویی پوششی بر آنها نهاده شده است و در حجاب قرار گرفتهاند و میان آنها و ادراکشان مانعی به وجود آمده است، و امّا تمثیل به آن اعتبار که چشم و گوش و دل در اهدافی که به عهده آنها واگذار شده و بدان سبب آفریده شدهاند مفید نبودهاند به اشیائی تشبیه شدهاند که با مهر و پوشش حجابی میان آنها و بهره بردن از این اعضا زده شده است.
یکی از افراد«بنی مازن»ختم را به معنای گنگی زبان و ناتوانی آن به کار برده و گفته است:
ختم الا له علی لسان عذافر
ختما فلیس علی الکلام بقادر
و اذا اراد النّطق خلت لسانه
لحما یحرّکه لصقر ناقر 10
اگر بگویی چرا«ختم»به خداوند نسبت داده شده است و اسناد ختم به خدا دلیل منع کردن از قبول حق و رسیدن بدان از راههای مناسبش میباشد و این قبیح است و خداوند از ارتکاب فعل قبیح بسیار والاتر است زیرا نسبت به قبح آگاهی و به بینیازی خود نسبت بدان نیز علم دارد و ذات کبریائیش را از چنین صفتی منزّه دانسته:«و ما انا بظلاّم للعبید» 11 ، «و ما ظلمنا هم و لکن کانوا هم الظّالمین» 12 ، «انّ اللّه لایامر بالفحشاء» 13 ، و نظایر آنکه در قرآن کریم آمده است میگویم:مقصود آن است که صفت این قلوب چنان است که گویی بر آن مهر نهاده شده و «ختم»به خداوند سبحان نسبت داده شده تا این نکته یادآوری شود که این صفت از فرط تمکّن و استواری چنان میباشد که گویی یک پدیده طبیعی است نه عرضی، آیا نمیبینی هنگامی که میگویند سرشت و نهاد فلانی آن است مقصود پایداری سخت او در صفت موردنظر میباشد، و چگونه چنین گمانی یافتهای و حال آنکه آیه خبر از زشتی اوصاف کفّار و ناهنجاری احوال آنها میدهد و عده عذاب بزرگ را بدان مربوط دانسته است، و میتوان جمله«ختم اللّه علی قلوبهم» را به عنوان ضربالمثل به کار برد چنانکه از باب تمثیل میتوانیم بگوییم:«سال به الوادی» یعنی هلاک شد، یا«طارت به العنقاء»یعنی غیبتش به طول انجامید در حالی که نه وادی و نه سیمرغ نقشی در هلاکت یا طولانی شدن غیبت او نداشتهاند و هلاکت چنین فردی به کسی تمثیل شده که وادی او را برده است یا کسی که غیبتش به طول انجامیده به کسی تمثیل شده که سیمرغ او را برده است، به همین ترتیب قلب کسانی که از حق روی گردانند به قلوبی میماند که مهر بر آنها نهاده شده مثل قلبهای سیاهی که به دلیل تهی بودن از درک به قلب چهارپایان میماند یا مانند قلبهایی که مهر خدا بر آنها زده شده تا چیزی را نفهمند و درک نکنند و حال آنکه خداوند در دوری این قلبها از حق و خودداری از قبول آن نقشی نداشته است و خداوند والاتر از آن میباشد و جایز است اسناد به غیر از خدا به عنوان استعاره آورده شود و در این صورت«ختم»مجازا به اسم خدا اسناد داده میشود در حالی که برای دیگری حقیقت میباشد و تفسیرش آن است که فعل متعلّقات متعدّدی دارد که عبارتند از:فاعل، مفعولبه، مصدر، زمان، مکان و مسبّب و اسناد آن به فاعل حقیقت است و گاهی مجازا به این متعلّقات نسبت داده میشود که استعاره نامیده میشود زیرا این متعلّقات در ملابست فعل با فاعل مشابهت دارند چنانکه مرد در شجاعت با شیر مشابهت دارد و نام شیر برای او استعاره آورده میشود و در مورد مفعولبه گفته میشود«عیشة راضیة»و «ماء دافق»و به عکس آن«سیل مفعم»و در مصدر گفته میشود:«شعر شاعر»و«ذیل ذائل»و در مورد زمان گفته میشود:«نهاره صائم»و«لیله قائم»و در مورد مکان گفته میشود:«طریق سائر»و«نهرجار»و مردم مکّه میگویند:«صلّی المقام»و در مورد مسبّب گفته میشود: «بنی الامیر المدینة»و«ناقة ضبوث و حلوب» 14 و نظایر آن.
این بود عین کلام زمخشری در کشّاف و میان آن و سخن طبرسی تفاوت بسیاری است و همین مؤلّف«مجمع البیان»را وا میدارد تا به آنچه دریافت کرده قانع نباشد تا آنکه دانشهای جدیدی را دریافت کند که در پرتو آن دست به تألیف کتابی نوزند که جدید و قدیم را در آن گردآورد.
من به این آفرینش علمی و به این عظمت در اخلاص نسبت به علم و معرفت با نگاهی آکنده از اجلال و احترام مینگرم.این فرآورده دلیل آن است که شیخ طبرسی علاقه سرشاری به پژوهشهای قرآنی داشته و آن را با کند و کاو تعقیب میکرده و در ثبت و ترتیب آن به شیوه منحصر به فردی که در«مجمع البیان»آمده خویش را به زحمت افکنده است و به بذل جهدی که نامش را جاودانه ساخت بسنده نکرد تا آنکه پس از پایان یافتن این کتاب آثاری را به آثار علمی خود افزود که موّاد آن بتازگی برای او یافت شده بود و حال آنکه در آن هنگام سنّ وی به هفتاد سالگی یا بیش از آن رسیده بود.
یک چنین پیگیری در فعّالیّتهای عقلی یا مراقبتهای علمی-عقلی در هر فنّی از فنون چه در مسائلی که در این فن وجود داشته و چه در مسائلی که بتازگی در آن یافت شده و چه در مسائلی که میتوان آن را افزایش داد تماما همان ویژگی نخستینی است که یک دانشمند مخلص و دوستدار پژوهش که مؤمن به علم است موصوف بدان میباشد، دانشمندی که میداند در علم بسته نشده و هیچکس حق ندارد سخنی را که گفته آخرین سخن بپندارد و چنین دانشمندی تنها«بازار علم»را تعقیب میکند-اگر چنین تعبیری صحیح باشد-و آن را مانند افرادی که نسبت به جمع کالاهای نادر و کمیاب حریصاند زیرنظر دارد.ما این آفرینش علمی را در عصر حاضر بالاترین نقطهای میدانیم که دانشمندان مخترع و مکتشف به آن دست یافتهاند.از سنّتهای مقدّس علم آن است که پژوهشهای مختلف تحت نظر گرفته شود و تحوّلات شناخته شود و نظرات به مسائل جدیدی توجّه یابند که کشف میشود نه آنکه در مسائل کشف شده همچنان منجمد باقی بمانند.
چنین شیوه والای علمی همان چیزی است که قرآن آن را القاء میکند، خداوند میفرماید: «و ما اوتیتم من العلم الاّ قلیلا» 15 ، و رسولش را به افزایش دانش امر میکند و اینکه کسب دانش را بزرگترین آرزوی خود بداند و پیامبر را به این دعا متوجّه میسازد که:«قل ربّ زدنی علما» 16 ، پس اگر انسان به هر اندازه از دانش که برسد جز اندکی نخواهد بود و اگر نمونه والای بشریّت یعنی حضرت محمّد(ص)خود نیازمند آن است که از خدایش افزلیش دانشی را طلب کند که از آن آگاهی ندارد دیگر ما به عنوان انسانهایی با علم و عقل محدود، وضعی مشخّص خواهیم داشت. لذا اثر این دانشمند شیعی امامیّه مرا به طرب آورد و شگفتزده کرد، زیرا وی به آنچه داشت و به آنچه از دانش شیخ امّت و مرجع بزرگ آن در تفسیر یعنی«امام طوسی»صاحب کتاب«تبیان» گردآور بسنده نکرد تا آنکه به دانش جدیدی که بدان آگاهی یافت روی آورد و آن دانش صاحب کشّاف بود که شیخ طبرسی این اطّلاعات جدید را به اطّلاعات قدیم خود پیوند داد و اختلاف مذاهب میان او و این کار مانع نشد چنانکه اموری که از تعصّب برمیخاست نیز مانع چنین امری نشد و حجاب هم عصری میان آنها حایل نشد و حال آنکه هم عصری نیز خود نوعی مانع است.شیخ طبرسی پس از پیروزی علمی خود، دو پیروزی دیگر نیز به دستآورد:یکی پیروزی بر تعصب مذهبی و دیگر پیروزی بر حجاب هم عصری؛زیرا هر یک از این دو اقتضای فخرفروشی دارد نه همسویی و گذشت.و جهاد نفس-اگر بدانند-جهاد اکبر است.
وجود همین مزایا و امثال آن است که موجب میشود این کتاب را به مسلمانان همه مذاهب و همه ملیّتها معرفی کنم تا با دانش قوی و شیوه معتدل و خوی پسندیده آن آشنا شوند.
اگرچه ممکن است مسائلی در این کتاب باشد که من با آن موافق نباشم و برخی از این گروه یا آن گروه از خوانندگان و پژوهشگرانش نیز با آن موافق نباشند ولی این از عظمت چنین بنای رفیعی که طبرسی آن را برافراشته نمیکاهد، این از ویژگیهای مسائلی است که اختلاف در نقطه نظرها را میپذیرد و مسلمانان باید آثار یکدیگر را بخوانند و به دانش یکدیگر روی آورند؛زیرا علم در همهجاست و همگان در داشتن نظر با یکدیگر اشتراک دارند و خداوند مواهب خود را تنها به گروهی از مردم اختصاص نداده است و شایسته نیست پیوسته بر آرائی باقی بمانیم که عوامل قومی و نژادی برای ما به ارث گذاردهاند، عواملی نظیر از هم بریدگی و روی گرداندن از یکدیگر و سوءظن؛زیرا این عوامل موجب انحراف مسلمانان شده و از سوی دشمنانشان در اهداف از پیش تعیین شدهای به کار گرفته شده که بر احدی پنهان نیست.
مسلمانان طرفدار ادیان مختلفی نیستند و کتابهای آسمانی گوناگونی ندارند.بلکه پیرو یک دین و آیین و یک کتاب و یک اصولند و اگر اختلافی دارند اختلاف در آرا و روایات و شیوه است و همگی طالب حقیقتی هستند که از کتاب خدا و رسول خدا و سنّت پیامبر پرتو میگیرد و حکمت گمشده همه آنهاست که در هر جایی آن را میجویند.
نخستین و ضروریترین اصل برای مسلمانان و رهبران و علمای ایشان تبادل فرهنگ و علوم و دوری از سوءظن و بیاحترامی و از هم بریدگی با ضربهزدن و دشنام است و اینکه حق را راهبر و انصاف را جلودار خویش بدانند و از هر چیز بهترین آن را بگیرند:«فبشّر عباد الّذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه، اولئک الذین هدیهم اللّه و اولئک هم اولوا الألباب» 17 .
(*)ترجمه از نشریه رسالة الاسلام به قلم استاد شلتوت شیخ جامع الازهر.
(1)-بقره/7-6؛کافران را خواه بترسانی یا نترسانی تفاوتشان نکند، ایمان نمیآورند، خدا بر دلهایشان و بر گوششان مهر نهاده و بر روی چشمانشان پردهای است و برایشان عذابی است بزرگ.
(2)-زمر/22؛آیا کسی که خدا دلش را بر روی اسلام گشود و او در پرتو پروردگارش جای دارد...
(3)-محمّد/24؛یا بر دلهایشان قفلهاست.
(4)-بقره/88؛و گفتند:دلهای ما در حجاب است.
(5)-فصّلت/5؛و گفتند:دلهای ما در پرده است.
(6)-نساء/155؛خدا بر دلهایشان مهر نهاده است و جز اندکی ایمان نمیآورند.
(7)-توبه/87؛بر دلهایشان مهر نهاده شده و نمیفهمند.
(8)-انعام/46؛بگو:آیا میدانید که اگر اللّه گوش و چشمان شما را باز ستاند و بر دلهایشان مهر نهد...
(9)-انسان ترسو قلبی ندارد و انسان دلیر، قویدل است.
(10)-خداوند بر زبان«عذافر»مهر نهاده و او قادر به سخن گفتن نیست، و هرگاه میخواهد سخن بگوید پنداری که زبانش تکّه گوشتی است که آن را برای باز منقار زنندهای حرکت میدهد.
(11)-ق/29؛و من به بندگان ستم نمیکنم.
(12)-زخرف/76؛و ما به آنها ستمی نکردهایم، آنها خود به خویشتن ستم کردهاند.
(13)-اعراف/28؛خدا به زشتکاری فرمان نمیدهد
(14)-«ضّبوث»به شتری گفته میشود که شیر ندهد و آن ضد«حلوب»است.
(15)-اسراء/85؛و شما را جز اندک دانشی ندادهاند.
(16)-طه/114؛بگو:ای پروردگار من به علم من بیفزای.
(17)-زمر/18؛پس بندگان مرا بشارت ده، آن کسانی که به سخنگوش فرا میدهند و از بهترین آن پیروی میکنند، ایشانند کسانی که خدا هدایتشان کرده و اینان خردمندانند.